گمان می کنم اسفندماه 1357-حدود بیست روز پس از پیروزی انقلاب- بود که به اتفاق «آقای ابریشمی» قاضی دانشمند و شریف دادگستری و« آقای کورش کاکوان» وکیل دادگستری مأموریت یافتیم برای بررسی علت و نحوه اعدام فردی به نام «ر..» که در رفسنجان اعدام شده بود، به این شهر برویم .
با هواپیما به کرمان رفتیم . ما را در مهمانسرای استانداری اسکان دادند . ساختمانی بسیار لوکس و زیبا بود که خراب و کثیف شده بود . تاجایی که به یاد دارم، کمیته کرمان هم در همین ساختمان مستقر بود.
مسئول کمیته معلم جوانی به نام «ا..»بود . یک فرد روحانی کمی مسن تر هم به او کمک می کرد که نامش را فراموش کرده ام. این آقای روحانی با آقای «ا..» شوخی می کرد . از جمله نمی دانم به چه مناسبت آقای «ا..» گفت «من یک «آدمی » هستم که دارم کارم را می کنم» . این آقای روحانی بلافاصله گفت: «البته این حسن ظنی است که به خودتان دارید!!» .
نزدیک این مهمانسرا یک یخچال قدیمی و سنتی بود که به تماشای آن رفتیم .حفره ای بسیار بزرگ و عمیق که سر پوشیده بود .در گذشته ها در غرفه های آن آب جمع می کردند تا یخ بزند و برای مصرف در تابستان ذخیره شود جالب بود تا آن زمان یخچال اینگونه ندیده بودم . نمی دانم الان آن مهمانسرا و آن یخچال سنتی در چه حالی است .
اما ماجرای قضاوت تلفنی:صبح زود در انتظار اتومبیل و اسکورت مسلح بودیم تا به رفسنجان برویم . در اطاق آقای «ا..» نشسته بودیم . دو نفر را شب گذشته با دو بانکه بزرگ حاوی مشروب الکلی گرفته بودند . آقای «ا..» تلفنی با فردی که نفهمیدم چه کسی بود، برای تعیین تکلیف آنها تماس گرفت . سخنان آقای «ا..» را می شنیدم اما سخنان طرف مقابل را ، با توجه به آنچه آقای «ا..» می گفت ، حدس زدم . مکالمه به شرح ذیل بود :
▪️آقای «ا..»: حاج آقا دیشب دو نفر را گرفتیم با دو بانکه مشروب . مست و لول بودند و به زحمت حرف می زدند و سر از پا نمی شناختند . چکارشان کنیم ؟
▫️حاج آقا: اقرار می کنند که مشروب نوشیده بودند ؟
▪️آقای «ا..»: حاج آقا دیشب اقرار کردند . ▫️حاج آقا: خودتان گفتید دیشب مست و لول بودند و حرف نمی توانستند بزنند . اقرارشان چه ارزشی دارد؟
▪️آقای «ا..»:حاج آقا دهانشان هم بوی گند الکل می داد .
حاج آقا: دهان به جهات مختلفی ممکن است بو بدهد . الان اقرار می کنند ؟
▪️آقای «ا..» از دو متهم پرسید: «اقرار می کنید که دیشب مشروب خورده بودید؟» .
آن دو نفر که به فراست دریافته بودند ماجرا چیست، بلافاصله گفتند : «نخیر ، حالمان خوب نبود ، اما مشروب نخورده بودیم» !!
▪️آقای «ا..» گفت: حاج آقا اقرار نمی کنند، چه کار کنیم؟ ▫️حاج آقا: هیچ، ولشان کنید بروند !
▪️آقای «ا..»: این مشروب ها را چه کنیم ؟
▫️حاج آقا: دور بریزید . مکالمه تمام و آقای «ا..» مشغول گله گزاری شد که ببینید چه گرفتاری داریم و . . . الخ
اما من که از یک سو از قضاوت تلفنی حیران بودم و از طرف دیگر از محتوای این قضاوت و احتیاط و روشن بینی و روشنفکری موجود در آن شگفت زده شده بودم، یارای پاسخ نداشتم .
البته بعدها چیزهایی در مورد قضاوتهای تلفنی دیگر شنیدم که محتوای آنها شباهت و ربطی به قضاوت تلفنی آن «حاج آقای» ناشناس نداشت .
ادامه دارد...