نحوه رفتار قدما آموزنده است . گاهی آن را قابل تأسی و تقلید می یابیم و گاهی یاد می گیریم چگونه رفتار نکنیم. همه ما ، به عنوان وکیل، انبوهی از این گفتنی ها و به یاد داشتنی ها را در سینه داریم . اینها نمونه هایی از آن داستانهاست:
1- بازپرس یکی از شعب بازپرسی آقای «منصوری» نامی از اهالی کاشان بود . پرونده ای به او ارجاع می شود که از دیدگاه دولتمردان وقت اهمیت داشته است. من نمی دانم این دولتمردان در پی قرار مجرمیت بوده اند یا منع پیگرد . این موضوع –از جهت آنچه می خواهم بگویم- اهمیتی ندارد . مرحوم صادق احمدی –وزیر وقت دادگستری- به آقای منصوری تلفن می کند . ظاهراً مسئول دفتر یا منشی بازپرس جواب می دهد . آقای وزیر دستور می دهد فلان پرونده را برای من بفرستید . موضوع به آقای منصوری منتقل می شود . ایشان می گویند: "وزیر دادگستری به پرونده چکار دارد، هیچ اقدامی نکنید" .
با پیگیری دفتر وزیر، همین پاسخ منعکس می شود . وزیر شخصاً با آقای بازپرس صحبت می کند و جواب می شنود: "هر وقت کار من با این پرونده تمام شد، آن را به دفتر می فرستم، شما می توانید آن را ببینید" .
پرونده تا ختم کار آقای بازپرس برای وزیر دادگستری ارسال نشد و آقای منصوری هم هیچ مشکلی پیدا نکرد و گویا بعد از بازنشستگی پروانه وکالت گرفت .
2- همکاری از دوران کارآموزی اش خاطره ای تعریف می کند که در خصوص «رفتار با صلابت قضائی» در ذهنش باقی مانده است .
در شعبه آقای عباس عباس نژاد که اینک همکار ما هستند پرونده ای داشتم . ایشان با قلم خودنویس صورتجلسه را می نوشتند . قلم خودنویس از دستشان به زمین افتاد .
گمان می کردم بلافاصله خم خواهند شد و قلم را از روی زمین بر خواهند داشت . اما چنین نشد . در نهایت آرامش از کشوی میز، قلم خودنویس دیگری با شیشه جوهری بیرون آوردند و با همان آرامش و وقار آن را پر و جوهر اضافی را با دستمال کاغذی پاک کردند و به نوشتن ادامه دادند . البته ایشان را همیشه با کت و شلوار و پیراهنی متناسب با رنگ لباس و کفش چرمی واکس زده و براق در اول وقت اداری هنگام ورود به دادگاه می دیدم .
3- همکاری تعریف می کرد که در تیر یا مردادماه برای کاری به آبادان رفته بودم و یکی از همکاران نیز همراهم بود. هر دو کت و شلوار تابستانی پوشیده و در عین حال از گرما معذب بودیم . همه مردم با پیراهن و شلوارهای بسیار سبک و خنک در رفت و آمد بودند .
ناگهان از دور کسی را ملبس به کت و شلوار دیدیم که به سوی ما می آمد . رفیقم گفت : "این وکیل است یا قاضی". وقتی نزدیک شدم آرم کانون وکلا را روی سینه اش تشخیص دادیم (قضیه مربوط به سالهای بسیار دور است )
شاید «شأن وکالت» لفظی مبهم و کشدار – و قابل تعبیر و تفسیر باشد . همچنین است «شأن قضا». اما گمان می کنم مصادیق این دو مفهوم را اهل حرفه و صاحبنظران شاغل به این دو شغل تشخیص می دهند .
ضمناً به یاد داشته باشیم، اولین چیزی که مبنای قضاوت مردم نسبت به اشخاص و تبعاً صنف و حرفه آنهاست، ویژگیهای ظاهری است و این توجیه و ادعا که «من مردمی یا خاکی هستم» بهانه خوبی نیست . همینطور وکالت و قضاوت مستلزم داشتن جرأت و جسارت است . بدیهی است به قول آقای عروجی –که گمان می کنم اینک قاضی دیوان عالی کشور باشند، که شعارشان «پاک باش بی باک باش» بود- کسانی جرأت و جسارت دارند که «پاره ای از مشکلات» را نداشته باشند .