دلنوشته بانو بهارک کشاورز ؛فرزند و از موسسین بنیاد حقوقی بهمن کشاورز به مناسبت سالروز درگذشت استاد ( ادامه )
با مداد یک جاهایی را خط می کشی. "گردند" و "شدند" و "نمایند" ها را ساده می کنی و کنارشان می نویسی اینها غلط های مصطلحند. یک دایره دورِ غلط با یک خط به سویِ آسمان صفحه با واژه درست. امروز من خودم می خوانم و باز می خوانم. یک بار با نگاه خودم و یک بار با نگاه تو غلط گیری می کنم. گوشه گوشه میزم، لابه لای کتاب هایم، همه جای خانه و دفتر رد نوشته هایت با دست خط نقش گونه و رقصانت باقی است. عصر می آیی دفتر، ما همه دور میز خواهیم نشست، با هندوانه و چایی و کلی حرف و خنده مهمان خاطره هایت خواهیم شد که خانم نعیمیان و آقای قربانی و محمد جان شیوایی تعریف می کنند. بودنت در کنارمان یک امید نیست، باور است. بودن تو در دل من، در لحظه های من، در رویاهایم، در نگاهم به همه چیز به همه کس جاودانی شده. با تو رقص کنان روزها را سپری می کنم، در جاده ای که می رود، از زمینِ زیبایِ گرد بالاتر، نورانی می شود به سمت آسمان، از آن هم می گذرد، شاخه شاخه می شود به سوی ستاره ها، سیاره ها، کوره راهی دارد به سیاره شازده کوچولو، به همه یادهای باقی از تو و عمری که با لذت در کنارت گذشت، می رود تا توتوی کهکشان، جایی که مردگانِ زمینْ زنده ترین هایند و با کنجکاوی نگاهمان می کنند در روزهایِ رو به افولِ خانه مانْ زمین، و من، رهسپارِ رقصانِ این راه، در نقطهِ پایان، دست در دست تو به زنده ترین هایِ کهکشانِ بی دردی خواهم پیوست. تا آن زمان سری به رویاهایم بزن، منتظرت هستم.
بهارک کشاورز